FanFiction kpop

FanFiction kpop
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان infinite و آدرس yeayang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






دخترا وقتی به مدرسه رسیدن همه تو سالن اجتماعات جمع بودن اونا هم رفتن و قاطی بچه های دیگه نشستن که از طرف ناشناس به سه می پیام اومد....*چقدر دیر اومدی داشتم نگرانت میشدم....*
سه می براش نوشت....*نگران من نباش تو هیچوقت کنارم نیستی برام ارزشی نداری به من پیام نده....*
مدیر پشت میکروفن رفت و صحبت هاشو شروع کرد....
- امروز نتایج رو روی برد میزنیم اما دوست داشتم 10 نفر اولو خودم ببینم....نفر اول....
نفس ها تو سینه حبس شد و مدیر گفت:سونگ یونگ هی....
بچه ها دست زدن و یونگ هی بالای سکو رفت و مدیر گفت:نفر دوم....لی تای مین..
تای مین رفت و کنار یونگ هی وایساد و یونگ هی گفت:تبریک میگم
- تو اول شدی بایدم تبریک بگی
- متلک میندازی؟
- یه جورایی
نفر سوم........سونگ سه می..
سه می با خوشحالی بالا رفت و یونگ هی رو بغل کرد و رو به تای مین گفت:من همیشه دوم بودم تو رقیب منی
تای مین خندید و مدیر بقیه یبچه ها رو به ترتیب خوند....کیم کی بوم....چویی مین هو....
بعد از تموم شدن 10 نفر مدیر گفت برای 10 نفر برتر یه کلاس مخصوص تهیه کردیم تا بهتر درس بخونن..
بعد از صحبت های مدیر بچه ها همراهش به کلاس مخصوص رفتن و سرجاهاشون که مشخص شده بود نشستن و سه می میز اول کنار تای مین بود و یونگ هی کنار کی نشست....
سه می گوشیشو در اورد و به ناشناس پیام داد....*تو کلاس مخصوصی؟کجا افتادی؟*
اما جوابی نیومد و سه می گفت:فقط بلده خودش پیام بده....
تای مین نگاش کرد و لبخند زد و گفت:از بوی فرندت ناراحتی؟
- چی؟نه....میشه بهش گفت یه همراه
- همراه؟!
- اوم تا خالا ندیدمش اما وقتی بهم پیام میده حس خوبی دارم.....
- خب
- خب چی؟
- ادامش..
- میخوای بیشتر بگم؟خب میخوام ببینمش اما اون نمیخواد....الان که جوابمو نداد یه حس بدی گرفتم..
- امیدوارم ببینیش....
- ممنون
دبیر وارد شد و بچه ها سکوت کردن و دبیر گفت:سلام..تبریک به خاطر اینکه به این کلاس اومدید....همون طور که نشستید یه گروه حساب میشید حتی یه ازمون دارید که باید با هم جواب بدید پس با هم درس بخونید و مراقب باشید....الان هم به 2 تا گروه 5 نفره تقسیم بشید....
دخترا همراه مین هو تای مین و کی یه گروه شدن و دبیر گفت:سعی کنید بعضی وقتا با هم درس بخونید....
یک هفته بعد........
دخترا با بقیه صمیمی تر شده بودن و توی راه داشتن به طرف مدرسه میرفتن که سه می گفت:این ناشناسه مشکوک شده
- چطور؟
- از وقتی اومدیم کلاس مخصوص اصلا پیام نمیده تو کلاس
- واقعا؟
- اره
- خب حتما تو کلاسمونه
- اره اما کی؟
- باید مچشو بگیریم
- چطوری؟
- میریم میفهمیم
- اون زرنگ تر از این حرفاست
- بیا یه کاری بکنیم
- چی؟
- ما بیرون کاس وایمیستیم و قایمکی نگاه میکنیم و تو بهش پیام میدی هرکی با گوشی ور رفت اونه
- خوبه بزن بریم
اونا رفتن و وقتی رسیدن پشت پنجره وایسادن و سه می پیام داد....*امروز حالم خوب نیست برام دعا کن بهتر شم*
اونا پیامو فرستادن و با دقت نگاه کردن اما هیچ کس حتی تکون نخورد و یونگ هی گفت:فکر نکنم اینجا باشه....
اونا وارد کلاس شدن و سرجاشون نشستن تای مین گفت:چی شده گرفته ای....
- خوبم
- بگو نمیخوای بگی دیگه
- دیگه زیاد بهم اس نمیده....
- کی؟ناشناسه؟
- اره دلم براش تنگ شده
تای مین لبخند زد وگفت:حتما سرش شلوغه حواست به درست باشه امروز میرم کتابخونه میای؟
- بعد مدرسه؟
- اره
- باشه
دبیر وارد شد و بعد از کلی درس گفت:بچه ها ارزویی دارید که نخواید بهش برسید؟
تای مین گفت:ارزویی که نخوایم بهش برسیم که دیگه ارزو نیست....
بچه ها خندیدن و سه می گفت:میشه ارزومو بگم؟
- بله سه می
- دلم میخواد یه نفرو ببینم
- مهمه؟
- بله
- امیدوارم ببینیش....تای مین..
تای مین گفت:من دلم میخواد یه حرفی رو به یکی بزنم اما میترسم..
مین هو گفت:ماشین باباتو کوبوندی به دیوار؟
همه خندیدن و تای مین گفت:نه بامزه....
کلاس ها رد شد و وقتی زنگ خونه خورد یونگ هی گفت:سه می زود باش بریم
- من با تای مین میرم کتابخونه
- منم میام
کی گفت:نخیر تو هم گروهی منی باید با من بیای
- باشه....
تای مین و سه می با هم رفتن به طرف کتابخونه اما اونجا بسته بود تای مین گفت:
- مگه میشه بسته باشه؟
- از شانس منه
- بریم یه دور بزنیم بعد برگردیم خونه
تای مین و سه می بستنی خریدم و مغازه ها رو نگاه کردن و راه رفتن تا اینکه تای مین گفت:من دیگه باید از این طرف برم کاری نداری؟
- نه مراقب باش
- فردا میبینمت..
اونا جدا شدن و سه می به خونه رسید و یه ماشین مدل بالا جلوی خونه دید تو همون حال یونگ هی در حالی که نفس نفس میزد رسید و گفت:این همه صدات کردم نشنیدی؟
- نه....کجا بودی؟
- با کی رفتم کتابخونه اما بسته بود اومدن خونه
- این ماشین کیه جلو در ما؟
- نمیدونم
دخترا درو با کلید باز کردن و کفش یه مرد غریبه رو دیدن و سه می گفت:
- مثل اینکه مهمون داریم
یکدفعه یونگ هی داد زد....پدر....
اونا داخل رفتن و سلام دادن سه می با بی تفاوتی گفت:اینجا چی کار میکنید؟
مادر گفت:اومده که شما رو ببره
دخترا با هم گفتن:چی؟؟؟؟
پدر گفت:این خواسته ی مادرتون بود
سه می رو به مادرش گفت:از ما خسته شدید؟
- سه می اروم باش
سه می عصبانی شد و گفت:چرا شما هرکاری دوست دارید میکنید؟چرا ماشدیم 2 تا عروسک تو دست شما دوتا؟؟
مادر گفت:بهتره با پدرتون باشید
سه می به اتاق رفت و روی تخت دراز کشید و گریه کرد تا اینکه ساعت 4 شد و سه می کیفشو برداشت و بیرون اومد مادر گفت:
- کجا میری؟
- کلاس داریم
یونگ هی گفت:من خوابم میاد
- پاشو
مادر گفت:سروصدا نکن چرا خشن شدی؟
- من خوبم شما از ما خسته شدین
پدر گفت:مادرتون ازتون خسته نشده به خاطر اینکه میخواد ازدواج کنه
- چی؟؟؟؟
- نمیدونستید؟
سه می با گریه گفت:مامان....
بعد از خونه بیرون زد و به طرف مدرسه حرکت کرد وقتی رسید اشکاشو پاک کرد و به کلاسی که قبلا بود رفت اونا یه کلاس تقویتی داشتن که یونگ هی زیاد به اون احتیاجی نداشت....
به بچه ها سلام داد و نشست و  اروم گریه کرد....یکم بعد به گوشیش از ناشناس پیام اومد....
*چرا گریه میکنی؟ناراحت نباش*
سه می سریع برگشت و به بچه ها نگاه کرد همه سرشون تو کتاب بود اما مین هو داشت با گوشیش ور میرفت..
سه می کنارش رفت و گوشیشو گرفت و مین هو گفت:چیزی شده؟
سه می شماره ی ناشناسو گرفت اما گوشی مین هو زنگ نخورد و سه می گفت:معذرت میخوام
بعد گوشی رو بهش داد....
تای مین گفت:گریه کردی؟
- چیزی نیست
کی گفت:اتفاقی افتاده؟یونگ هی چرا نیومد؟
- گفتم که چیزی نیست
دبیر وارد شد و شروع کرد به درس دادن و سه می دور از چشم اون اروم گریه میکرد....
از طرف ناشناس پیام اومد....*دلم گرفت گریه نکن دیگه خواهش میکنم*
سه می بدتر گریه کرد و دبیر گفت:سه می حالت خوبه؟
- بله خوبم
- برو صورتتو بشور بیا
سه می رفت و کنار اب خوری هم کلی گریه کرد دبیر 5 دقیقه استراحت داد و کی از پنجره به سه می نگاه کرد و تای مین گفت:یعنی چی شده؟
سه می یکم بعد برگشت و نیم ساعت بعد کلاس تموم شد و سه می کیفشو برداشت و تو سالن رفت و پسرا کنارش اومدن و کی گفت:حالت خوبه؟
- خوبم
پسرا پشت سرش را ه میرفتن و سه می جلوتر بود که تای مین گفت:میخوای تا خونه برسونیمت؟
- نخیر گفتم خوبم
سه می قدم هاشو تند تر کرد و از ناشناس پیام اومد....*بداخلاق نباش*
سه می برگشت و به اونا نگاه کرد و نزدیک رفت و پسرا از طرز نگاهش ترسیدن اما کسی گوشی دستش نبود  سه می گفت:کدومتونید؟!
هیچ کس چیزی نگفت و سه می گفت:همین جوری وایسید..
سه می شماره ی ناشناسو گرفت اما از گوشی هیچ کدوم صدایی نیومد....سه می با ناراحتی راه افتاد که بهش پیام اومد....
*نمیتونی پیدام کنی*
سه می برگشت و اخم کرد و گفت:بالاخره میفهمم
سه می از مدرسه بیرون رفت و توی یه کوچه داشت میرفت که حس کرد سرش گیج میره با دستش سرشو گرفت اما بی حال شد و روی زمین افتاد................




نظرات شما عزیزان:

Niloofar
ساعت17:56---17 شهريور 1393
هعييييييي خيلى خوب اين
دو خواهر رو درك مى كنم
مخصوصا سه مى رو
مرسى ابجىىىى
پاسخ:هه واقعا؟؟خوبه....خواهش میکنم....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 13 شهريور 1393برچسب:, ] [ 18:59 ] [ fereshteh ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ مخصوص داستان های کره ایه امیدوارم با نظر های قشنگتون همراهیم کنید....کپی لطفا با ذکر منبع دوستای گلم.
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 10264
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->